بي لحظه اي مكث گفتم: "ببخشيد! ميشه اون چشماتونو، يه امشب به من قرض بديد! تا صبح توش نگاه كنم و صبح صحيح و سالم تحويلتون بدم؟" دخترك مانده بود كه در جواب چه بگويد با شك و ترس و حجب و واماندگي گفت"هان!" و من تكرار كردم "ميشه اون چشماتونو، يه امشب به من قرض بديد! تا صبح توش نگاه كنم و صبح صحيح و سالم تحويلتون بدم؟!" دوستانش با صداي بلند خنديدند و دختر اول هردو را تماشا كرد و بعد او هم خنديد و هر سه از ما دور شدند هنوز صداي خنده قطع نشده جمشيد رو كرد به من گفت: "ايوالله شاعر! واقعاً هر كسي رو واسه كاري ساختن.تو بايد بنويسي، من بايد بازي كنم! البته شام و مخلفات مهمون مني!
0 نظر